+ شیوا داشت برای خودش می خوند : خانه ما کوچک است اما یه جای کوچک ... 3 با تکرار کرد . بعد گفت : من دارم اتاقمو مرتب می کنم زرافه کوچولو هم داره به من کمک می کنه . بیا زرافه کوچولو با هم کارامونو بکنیم !!!
+ فاطمه ( دختر بزرگم ) : وسط غذا حرف نزن . اگه سال دیگه مدرسه بری وسط غذا حرف بزنی معلم نمره تو کم می کنه . شیوا : بکنه . میرم یه مدرسه دیگه !!!
شیوا تو گوشی یه بازی رو آورد و گفت
: اسکلت پا رو ( نگاه کن ) . اسکلت پا همینجوریه ... انگشت کوچیک .. انگشت بزرگ !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا در باره فاطمه
: مامان ! همین الان بیرونش کن . جهیزیه اش تموم شده !!! مادرش گفت
: تو دلت براش تنگ نمیشه ؟ شیوا
: خوب میرم خونه شون با بچه اش بازی می کنم !!! ( فکر می کنه بچه یه روزه بوجود میاد ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ یه سوسک داشت روی سقف راه می رفت . شیوا : نمی افته برعکسیه ؟ چرا ما برعکسی میشیم راه بریم می افتیم ؟؟؟ اون خیلی قویه . من نمی تونم برم . اون قویه . همه آدما رو می گزه !!!خانمم گفت : برو برعکس بشو . شیوا : من نمی تونم . خدا آدما رو جوری درست کرده که بیفتن !!!
+ شیوا داشت برنامه کودک " لیون " رو می دید . پرسید : غذای شیر چیه ؟ گفتم : گوشت . گفت : گوشت خالی ؟؟؟ گفتم : آره دیگه . پس میخواستی با چی بخوره ؟ گفت : با نون و پنیر - برنامه کودکی !!! ( یعنی تو عالم خیال )
+ رفتیم خونه شمال . دیدیم که دزد زده بود بهش . شیوا : مامان ! حرفای دزد نزنین من بتونم برم دستشویی . بابا ! حرفای دزد نزن . مامان ! بیا تو ( توی دستشویی ) من نترسم !!!
شیوا
: کاشکی رد پای دزد بود با کفشاش . بعد از رد پاش می رفتیم با ذره بین می رفتیم تا برسیم به خونه اش . بعد خودمونو شبیه دزدا می کردیم در می زدیم . بعد چیزایی که دزدیده بود می گرفتیم . فهمیدی ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: دزدا چقدر زرنگن ... دزدا چقدر قوین ... دزد چقدر شیطون بود !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: دزدا چطوری از دیوار می تونن برن بالا ؟ مادرش گفت
: چون ورزش می کنن . شیوا هم شروع کرد به ورزش کردن و گفت
: میخوام قوی بشم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
یه چاقوی کوچیک ضامن دار توی خونه مون پیدا شد . شیوا
: چاقوی دزدا رو دیدم . تا حالا نمی دونستم چاقوی دزدا چه شکلیه . الان فهمیدم . خانمم گفت :
معلوم نیست مال اون باشه . شیوا
: خدا کنه که چاقوی دزدا باشه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا چن تا لاک ناخن رنگ و وارنگ داره . شیوا : مامان ! این لاکا ضرر داره ( سمیه ؟ ) . مادرش گفت : نمی دونم . شاید . شیوا : منم اصلا نمی اندازمشون دور !!!
شیوا برنامه
" اکیو سان " رو دید و پرسید
: مامان ! چرا ما فکرمون صدادار نیست ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ خانمم داشت دعای روز 27 رجب رو می خوند : یا من عفی و تجاوز ! اعف عنی و تجاوز یا کریم . شیوا : چرا انگلیسی حرف می زنی ؟!!
+ رفتیم مغازه های بیرون شهر آمل - توی جاده . انواع ترشی و مربا و صنایع دستی و جارو و ...داشت . شیوا کلوچه رو گذاشت و می خواست به جاش یه اسباب بازی بخره . من موافقت نکردم . شب که شد شیوا موقع خواب به ما پشت کرد و با قهر گفت : شما همه تون فاطمه رو از بچگی بیشتر ( از من ) دوست داشتین . گفتم : چرا ؟ گفت : چونکه تو واسه من جوجه تیغی ( یو یو ) نخریدی .
چند جای دستش رو پشه زده . شیوا
: آخ میخاره . خوب نمیشه . آی کمک . چیکار کنم ؟ آی . هوء هوء . میخاره . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوای 5.5 ساله : مامان ! 2 به 3 چند می شود ؟ مادرش گفت : دو سوم . شیوا : اوهو . مادر : بعلاوه رو میگی ؟ میشه 5 . شیوا : 6 به 9 چند می شود ؟ بعلاوه چند می شود ؟!!
شیوا : نگاش کنید نگاش کنید به پاهاش نگاش کنید !!!